دختر دوم من عرفانه دختر دوم من عرفانه ، تا این لحظه: 13 سال و 24 روز سن داره

دنیای من و دخترام

تولدت مبارک گل مامان

                                     دختر گلم تولدت مبارک قربونت برم که 2 ساله شدی خانوم شدی تو این یک هفته هر روز با هم تولد مبارک می خوندیم و تو اصرار داشتی با هم بخونیم من و ریحانه جون و خاله جونتم همین کار می کردیم بابا آخر هفته امد به خاطر اینگه پدر جون حال نداره وما هم اساسامون را جمع کردیم خانه مامان یزرگی برات تولد گرفتیم خیلی بهت خوش گذشت همه برات کادو اورده بودن وخوشحالت کرده بودن منم برای همه عکست را روی شاستی زده بودم که آخر سر به عنوان یاد بود دادیم  .مامانی قربونت بره الهی تنت سالم باشه دلت هم ...
28 فروردين 1392

از شیر گرفتمت

                                                              الان که دارم می نوسیسم روز سوم است که دیگه شیرت نمی دم سه رور و دو شبه که با هم گریه می کنیم طاقت گریه هات را ندارم وقتی سرت را روی سینه ام می زاری و می گی مامان مه مه می خوام بمیرم همش پشیمون می شم می گم ولش کن بچه ام گناه داره ولی بعدش می گم آخرش چی الان سه روره که اصلا تو روز شیر نخوردی اما ساعت دو نصفه شب               یکی دو بار وقتی خوابه خوابی بهت می ...
28 فروردين 1392

کارهای با مزه

                                                          عر فانه جون وقتی کیش بودیم روزهای اخر سال تو مهد کودک سابق ریحانه جشن بر پا شد  یه حاخی فیروز درست کرده بودن که کارهای بامزه انجام می داد توام خیلی خوشت امد و برای همه تعریف می کنی وشعرش را می خونی میگی: بشکن بشکنه بشکن                 من نم شکنم بشکن اینجا بشکنم یار گله داره......................... اینقدر قشنگ می گی که دل همه را می بری . ...
28 فروردين 1392

خبر بد

حال پدر جون خوب نیست همه نگران ان هستیم الان چند روزه که ما هر روز می ریم انجا کمک مامان بزرگی ، مامان بزرگ خیلی نگران شده تنها که می شه گریه میکنه و این اصلا خوب نیست . پدر جون کاملا حواسش پرت شده وتو حال خودشه واین من را نگران می کنه. ریحانه و عرفانه من زندکی سر تا سرش پیش بینی نشده است یک روز به دنیا می یای ویک روز هم باید همه چیز را بزاری و بری برای من که دخترشم خیلی سخته با اینکه بزرگ شدم ومی دونم که با خواست پروردگارم باید تن بدم ولی بابام است و دوسش دارم دلم می خواد باشه اما سلامت باز هم ببینمش نمی دونم چی پیش می یاد اما میدونم با ایمانی که پدر خون داره خود حضرت علی (ع) دستش را می گیره. دختران من سعی...
28 فروردين 1392

تولدت مبارک

 سلام به همگی سلام به هر کسی که تو این یکسال به وبلاگ ما سر زد و گشتی زد ونظر داد از همتون ممنونم                      دنیای من و دخترام تولدت مبارک                                  ...
18 فروردين 1392

سال نو

امسال هم مثل سالهاي ديكه داره تموم ميشه اما با يك عالمه اتفاقات باور نكردني هم خوب بود هم بد ولي گذشت خيلي روزهاشو فكر مي كردم تموم نميشه چون خبرهاي خيلي بد شنيدم و بعضي از روزهاشو دوست نداشتم تموم شه چون برام خيلي خوب بود الان كه دارم مي نويسم خيلي دلم دلم گرفته دوتاييتون خوابين بابا داره شام مي خوره و خاله جون رو تختش دراز كشيده وقتي سال داره تموم مي شه انگار فرصتها ديگه تموم شده من خيلي چيزها رو مرور مي كنم تموم سال مي ياد جولوي چشام تنها وجود شما دوتا ارومم مي كنه دوستتون دارم تنها اميدهاي زندگي من هستيد كه با تموم وجودم مي خوامتون يادتون باشه هميشه تو مرور خاطراتتون خوبيها را هم ببينيد انوقت راحتر فكر مي كنيد
25 اسفند 1391

يك تجربه

روز چهارشنبه وقتي از مدرسه رسيدي خونه يك ان قلبم داشت وايمي ستاد اخه ريحانه جان انقدر گريه كرده بودي كه چشمات باز نمي شد تا امدي شروع كردي تو بغلم گريه كردن وتعريف كردن ، كه بله تو. مدرسه يه هفته نقشه كشيده بودي تا تونسته بودي يه صدف خوشكل رو از خانم جاهي بگيري و بعد ضحي با بدجنسي ان رو از گرفت اي حرص مي خوردي همش مي گفتي ان مال من بود اولش انقدر خندم گرفت چون چيزي كه براش زحمت كشيده بودي را خيلي راحت از دست دادي خيلي باهات حرف زدم تا ارام شدي ومن قول دادم بهترش را بهت بدم اما تو اينقدر لجت گرفته بود كه با حرص درموردش حرف مي زدي . عزيزم اين تجربه شه برات نبايد براي چيزي كه از دست مي دي اينقدر حرص بخوري بعدش دلبر من نگه داشتن هر چيز خيل...
21 بهمن 1391

روز شروع کار

امروز نوزده فروردین نود ویک ساعت سه وپنجاه دقیقه بعد از ظهر است. سال بسیار متفاوت با اتفاق های جدیدش .من یعنی خاله مهناز عرفانه به زور مامان عادله عرفانه دارم می نویسم اما پر انگیزه و با انرژی برای آینده هر چه بهتر ریحانه خواهر عرفانه و عرفانه است  ...
11 بهمن 1391