يك تجربه
روز چهارشنبه وقتي از مدرسه رسيدي خونه يك ان قلبم داشت وايمي ستاد اخه ريحانه جان انقدر گريه كرده بودي كه چشمات باز نمي شد
تا امدي شروع كردي تو بغلم گريه كردن وتعريف كردن ، كه بله تو. مدرسه يه هفته نقشه كشيده بودي تا تونسته بودي يه صدف خوشكل رو از خانم جاهي بگيري و بعد ضحي با بدجنسي ان رو از گرفت اي حرص مي خوردي همش مي گفتي ان مال من بود اولش انقدر خندم گرفت
چون چيزي كه براش زحمت كشيده بودي را خيلي راحت از دست دادي خيلي باهات حرف زدم تا ارام شدي ومن قول دادم بهترش را بهت بدم
اما تو اينقدر لجت گرفته بود كه با حرص درموردش حرف مي زدي .
عزيزم اين تجربه شه برات نبايد براي چيزي كه از دست مي دي اينقدر حرص بخوري بعدش دلبر من نگه داشتن هر چيز خيلي مهم است.
بايد بدوني تو زندگي ممكن استخيلي چيزها بدست بياري اما خوب بايد حواست باشه از دستش ندي.
دوست دارم خيلي زياد ما تو خونه بزرگترش را داشتيم من به تو دادم و تو كلي كيف كردي.......................
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی