اقا جون رفت
بعد از یک بیماری سخت بالاخره اقا جون به ارامش رسید خیلی روزای سختی بودتو این مدت
خیلی اتفاقات عجیب وغریب افتاد من سنگ کلیه گرفتم مجبور شدم تو بیمارستان خاتم درست
همونجایی که اقاجون تو ای سی یوبود سنگ شکن کنم بیچاره بابا حجت نمی دونست چی
کار کنه خاله مهناز همش دنبال کارامون بود من هم که از درد مردم ، دخترای گلم:
الان که دارم براتون می نویسم فردای شب هفت اقا جونتونه ما هممون ناراحت هستیم
عرفانه جونم تو خیلی کوچو لویی می دونم هیچی یادت نمی مونه اما این روزا هر کی ازت
می پرسه اقا جون کجاست می گی رفته بهشت ، توام ریحانه کلی کمک کردی از همه
مهمونها پذیرایی می کردی .خیلی سخت بود ولی گذشت.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی